در روزگاران نه چندان دور مردمی در دهکده خود با آرامش و خوشبختی زندگی میکردند
روزی کدخدای دهکده تصمیم میگیرد تنها چاه آبی را که مردم از آنجا آب آشامیدنی خود را تامین میکنند تعمیر بکنه تا مردم حین برداشت آب ازخطر افتادن به چاه در امان باشند و برای تامین هزینه آن هم دستور میدهد هرکسی آب میبرد باید 10شاهی بپردازد
تا اینکه اهالی خوشباور و نادان ده با دسیسه عده ایی چاقوکش و لات که کدخدا را
دشمن خود میدانستند اهالی را با شعار زمین مال خودمون است و آب را هم خدا داده تحریک به اغتشاش و تظاهرات پرداختند و کدخدا را از دهکده بیرون کردند و کدخدای دیگری را انتخاب کردند
پس از چندی کدخدای جدید فرمان داد که بجای 10 شاهی یک تومان باید بدهند و سر چاه هم چندتا سرباز مسلح گذاشت . مردم ده هم مجبور شدند اطاعت بکنند
طولی نگذشت کدخدا به سربازها دستور داد علاوه بر 1 تومان یک تیپا هم بزنید
مردم دهکده یواش یواش صداشون بلند شد که بابا خدا پدر کدخدای اولی را بیامرزه
از ما فقط 10 شاهی میگرفت نه تیپا میزد ونه انگشت به زن و بچه مون میرسوند راحت زندگی میکردیم
سرانجام مردم بستوه آمده کدخدای تازه را از ده بیرون کردند از ریش سفیدهای ده خواستند از کدخدای اولی خواهش بکنند دوباره برگردد
قصه ما بسر رسید کلاغه به خونش نرسید