۱۴۰۱ شهریور ۱۹, شنبه

راز بقای بریتانیا و راز فنای ما / احمدرضا بهارلو



اگر سریال بسیار آموزنده و کم نظیر The Crown را دیده باشید، حیرت زده میشوید از رفتار آگاهانه وینستون چرچیل نخست وزیر بریتانیا با ملکه جوان و بی تجربه و بی تمایل تازه تاج بر سرنهاده، که چگونه چرچیل در اوج محبوبیت و با اعتبار پیروزی درجنگ جهانی دوم بجای آنکه هوا برش دارد و از بی تجربگی ملکه برای بدست آوردن بیشتر قدرت استفاده کند، برعکس در تقویت او و آگاه سازی و مهمتر از همه در اتکا بنفس بخشیدن باو نقشی تعیین کننده و تاریخی ایفا میکند که حاصلش ۷۰ سال ثبات بریتانیا با پادشاهی الیزابت دوم است.
در همان ملاقات اول وقتی الیزابت جوان میپرسد چرا چرچیل همچنان در حضور او ایستاده، پاسخ چرچیل آنست که نشستن او ازین پس باید با اجازه و دستور ملکه باشد!
و در ایام بعد از آن کار چرچیل آموزش دادن و آگاه ساختن ملکه جوان از وظیفه بزرگی است که بعهده اش گذارده شده.
بدون جار و جنجال و در شیپور زدن.
چرا؟
چون وینستون چرچیل با تدبیر و وطن پرست، منافع و ثبات مملکت خود را از منفعت شخصی برتر میداند!
چون برای او حفظ و ثبات بریتانیا بالاتر از هر خواسته و هدف خودخواهانه ایست.
سال ۱۹۵۲ است.
حالا در همان دوران و همان سال برگردید به ایران و نخست وزیری آقای محمد مصدق نخست وزیر محبوب و برگزیده شاه! که بدون آنکه کاری در حد چرچیل برای ایران انجام داده باشد، تا آنجا که توانست در تضعیف موقعیت و از میان بردن اتکا بنفس شاه جوان، محمدرضاشاه کوشید.
او در این راه در واقع انتقام جوئی از پهلوی ها بخاطر دفع شر قجر های اجداد خود، در برابر توده ای ها یا حتی وزرای گستاخ خودش مانند فاطمی گذاشت تا هرچه میخواهد دل تنگشان در توهین و تخفیف محمدرضاشاه بکوشند.
هیچ نخست وزیری در تاریخ تا بدین حد در پائین آوردن شأن شاه و بدبین ساختن مردم باو و دربار او نکوشیده است. او در واقع تمام سعیش آن بود که محمدرضاشاه علم آموخته و وطن پرست را در افکار عمومی تا سطح احمدشاه فرومایه و بیسواد خودشان پائین بیاورد.
آقای مصدق بجای آنکه همچون چرچیل وطن را برتر از خود بداند، و به آخر و عاقبت مملکت خود فکرکند، نخوت و کینه را بجائی رساند که حتی بتقاضاهای مکرر محمدرضا شاه برای ملاقات با او در واقع با نقض قانون اساسی مملکت جواب منفی داد، با این بهانه که آقای شجاع الدوله مدعی بود یکبار که بدربار رفته جمعیتی را از دور دیده که احساس کرده گویا قصد جان ایشان را داشته اند!!
همچنان که با سرپیچی تاریخی از حکم عزل خود از طرف شاه بعد از انحلال خودسرانه مجلس و کتمان حکم عزل و بزندان انداختن قاصد، کمترین حرمتی برای قانون اساسی که اینهمه در انظار بخاطر آن شعار میداد قائل نشد.
برعکس با بوجود آوردن کربلای قلابی ۲۸ مرداد برای همیشه و حتی تا امروز شکافی میان شاه و طبقه روشنفکر ایران بوجود آورد تا سرانجام ازین تخم زهرآلودی که کاشت نهالی رشد کند با میوه تلخ انقلاب
که آخوند بیسواد و بی وطنی میوه آنرا بچیند و سیاهی پابرجائی بر ایران تا بامروز سایه افکن شود.
حکایت عبرت انگیزیست!
حکایت چرچیل و ملکه الیزابت و حکایت مصدق و شاه ما تقریبا همزمان است اما تفاوت نتیجه آن از آسمان است تا قعر سیاه چال.
و
چنین است که بریتانیا پابرجا ماند و ما پادرهوا.

مرسی آقای مصدق؟