۱۳۹۴ شهریور ۱۵, یکشنبه

ماجــرای جالب یکی از بازدیدهای مخفیانه محمدرضاشاه فقید از پروژهای عمرانی آنزمان کشور !


دریکی از روزهای سال1340دو نفرناشناس درپایگاه چهارم شکاری دزفول بدون آنکه کسی بداند و آنها را بشناسد از هواپیما خارج میشوند و سوار بریک جیپ معمولی از پایگاه خارج شده  و جاده شوش را درپیش میگیرند ...........
ادامه داستان از زبان شادروان کاظم محمدی ساکن شوش و نگهبان بزرگترین شرکت تولید شکر در حال ساخت خاورمیانه بود، یک روز که درحال نگهبانی دادن از تجهیزات شرکت بودم، دو نفر با یک خودروی پلاک معمولی جیپ در کنارمحل نگهبانیم ایستادن، دو نفر از ماشین پیاده شدند و به پیش من آمدن سلام کردن، جواب سلام دادم ترسیده بودم که نکند اینها در پی سرقت به اینجا آمده باشند زیرا من در آن موقع تنها بودم........
از آنان سوال کردم که آیا بدنبال کار آمدید میخواستم ببینم در پی چه هستند درنگاه اول چهره یکی از آن دو در نظرم آشنا آمد، آن دو نفر گفتن بله ما در پى کار آمدیم وظیفه ما این است که بر ساخت شرکتهای 12گانه توسعه کشاورزی خوزستان نظارت مخفی داشته باشیم تا جلوی کسانی را که در پیش برد این پروژه ها هرگونه اخلالی ایجاد می کنند را بگیریم و در این راه تو باید به ما کمک کنی. راننده ماشین حکمی به من نشان داد با اینکه سواد نداشتم اما از جای مهر و شکل آرم شاهنشاهی که روى پول دیده بودم دیگر جای سوالی برای من نمانده بود.
پس از اطمینان به آنها، آن دو شخص را به خوردن چای کارگری که خودم بر سر آتش و زغال درست کرده بودم دعوت کردم و این دو نفر همانند تمام انسانهای خاکی که دیده بودم برسرزمین کنار من نشستن.
بنده بارها و بارها از آنان عذرخواهی کردم چون مقام آنها از بنده بالاتر بود و به عنوان دو نفر مهمان و مأمور دولتی شرم داشتم که بر سر زمین خاکی بنشینند.
جواب زیبای راننده جیپ بخاطر این شرمساری من هیچ وقت از یادم نخواهد رفت، ایشان فرمودند: «ما برای سرافرازی این خاک به اینجا آمده ایم و افتخاریست که بر این خاک قدم بگذاریم ودرکنارکسانی که زحمت کش واقعی این مملکت هستندبنشینیم زیرا تمام زندگی ما بخاطر آبادسازی همین خاک است و هیچ گاه خودمان را بالاتر از کسانی که برای این مملکت بادستان خودزحمت می کشندنمی دانیم.»
پس از این جمله شخص راننده از من پرسید که اسامی تمامی کسانی را که به اموال و ساخت پروژه خیانت کرده اند را به ما بگو، تو در امان شاهنشاه هستی و ما فرستاده مستقیم شاهنشاه هستیم و با نام بردن این اشخاص هیچ احدی نمی تواند به شما زور بگوید و یا از کار بی کارتان کند، بنده هم اسامی 5 نفر ازکسانی را که هم خودم وهم تمام کارکنان وکارگران می دانستیم را به این دونفر دادم، این افراد با سؤاستفاده از پست و مقامشان دارایی زیادی به جیب زده بودن و کسی از کارکنان هم نمی توانست از ترس اخراج زبانش را بگشاید ........
پس از دادن اسامی به این دونفر وخوردن یک چای راننده از بنده پرسید، آیا از حقوقت راضی هستی و می توانی زندگی و امورات را براحتی بگذرانى! بنده به آنان گفتم ما در پوشاک و خوراک مشکل نداریم اگر حقوق ما را 30درصد افزایش دهند بجای اینکه 3سال طول بکشد تا صاحب خانه شویم 2ساله با همین حقوق صاحب خانه هم خواهیم شد و دیگر در سایه شاهنشاه هیچ نگرانی نخواهیم داشت.............  
وقتی این سخن را گفتم راننده سرش را پایین انداخت گویی که احساس کردم بغض و اشک در چشمانش جمع شده و دیگر طاقت سخن با من را ندارد من درجریان نبودم که چه شده است و از ایشان جویای این رفتار او راشدم ودستم را به سرشانه ایشان بردم و معذرت خواهی کردم در جواب به من باصدای لرزانى گفت:
«اگر شاهنشاه بداند که کارگرانی که برای این مملکت و سرافرازی این مملکت سخت کارمی کنند و زحمت می کشند خانه ندارند هیچ گاه از شدت خشم خوابش نخواهد برد وهرگز لب به غذا نخواهد برد»
در این میان دیدم نفر دوم اشک از چشمانش جاری شد و بدون اینکه صدایی از او دربیاید بلند شد و رفت داخل جیپ و چیزی را با خود آورد
هنوز من گیج بودم که چرا این دو نفر این چنین رفتاری می کنند!
دیگر از آنان نپرسیدم چون میدانستم بیشترنارحتشان می کنم.
نفر دوم وقتی آمد یک بسته که حاوی 2 سکه طلا بود به بنده دادن و گفتن این به پاس راستگویی شما از طرف شاهنشاه آریامهر است این هدیه را بپذیر و من هم گرفتمش.
زمان خدا حافظی فرا رسید و راننده آمد جلو و من با ایشان رو بوسی کردم پس از ایشان با همکار راننده رو بوسی کردم بابت این هدیه که از شاهنشاه به من داده بودن خیلی خوشحال بودم.
در زمان رفتن شخص راننده به من گفت: «این بهترین چای عمرم بود که درطول زندگیم خوردم از شما سپاسگذارم»
و تا چند وقت آینده تمام مشکلات شما برطرف خواهد شد و دیگر آن دو رفتن و خدا حافظی کردن............................
فردای آن روز بود که چند نفر از سازمان امنیت ملی کشور آمدن (ساواک) و مرا به اداره یشان در شوش بردن من که نمی دانستم چه خبر است به اجبار رفتم.
از من پرسیدن آیا دیروز کسانى پیش تو آمدن!
در جواب گفتم بله گفتن تمام ماجرا را از اول تاآخرش برای ما بازگو کن بنده هم تمام ماجرا را بازگوکردم .................بازجو به من بعداز پایان سخنانم گفت: آیا شما آن دونفر را شناختید!من گفتم نه آن دو نفر لباس معمولی داشتند و انسانهای خاکی بودند، تا کنون ندیده بودمشان اولین بارم بود. 
بازجو گفت خوشا بحالت که با صداقت سخن گفتی، آن دونفر آریامهر شاهنشاه محمد رضا شاه پهلوى و ﺳﺮﻟﺸﮑﺮ ﺣﺴﻦ ﭘﺎﮐﺮﻭﺍﻥ رئیس سازمان امنیت ملی بودندکه همیشه بصورت مخفی ودر لباس مبدل و بدون برنامه ریزی از قبل، به پروژهای عمرانی کشور سر میزنند، برو و خوشحال باش که میزبان آریامهر بودی........................
این فرصت برای هرکسی پیش نخواهد آمد.
پس از اینکه فهمیدم ایشان آریامهر بوده است اشک برچشمانم جاری شد.
چون تازه فهمیدم چرا آن مرد بزرگی که سرش را جلوی من پایین آورد و اشکش پس از سخنان من جاری شد شاهنشاه ایران بوده است که جلوى من که یک کارگربودم سرخم کرد و اشک ریخت.
من به خودم افتخارمی کنم که میزبان ایشان بودم هر چند که فقط یک چای ساده برای پذیرایی این دو بزرگوار داشتم.
بدون شک تنها کسی که برای فقرمردم ایران دل سوخته بود و حاضر بود خودش کوچک شود تا ایرانش بزرگ شود شاهنشاه آریامهر محمدرضا شاه بزرگ بود.
این نوشته را که از اسناد ساواک برداشت شده واسنادش درخود جمهورى اسلامی موجود است را حتا سینه به سینه مردم شوش روایتش کردند، دراختیار شما گذاشتم تا بدانید ما چه نگینی داشتیم و از دستش دادیم.
جالب اینجاست دوستان که پس از این واقعه شاهنشاه دستور دادن تا برای تمام کارکنان و نگهبانان و تمام پرسنل 3 شرکت حریر پارس، نیشکرهفت تپه، و شرکت قند خوزستان که همگی از بزرگترین شرکت های تولید قند و شکر و کاغذایران هستند در کنار خود شرکت هابرای رفاه مردم بومی و کارگران شهرک سازی و خانه بسازند امروز به آن خانه ها خانه های سازمانی مى گویند که بسیاری از مردم پس از 60 سال هنوز در هفت تپه درآنها ساکن هستند و برکت وجود شاهنشاه آریامهر 3 نسل در آنها زیسته. استخر ورزشگاهای سرپوشیده و تمامی امکانات رفاهی دیگرهم در آن برای رفاه مردم فراهم شد.
جاوید باد خاندان ایران ساز پهلوی