۱۳۹۶ مرداد ۱۲, پنجشنبه

رضاشاه پهلوی در تعارض یا تکامل جنبش مشروطیت ایران


نوشته ی : تیرداد بنکدار تهرانی
اشاره :
مقاله ای که در زیر می خوانید ، نخستین بار در مجله ی « ایرانمهر » منتشر شد . در این مقاله ، تیرداد بنکدار با بازنگری تاریخ معاصر ، نشانه هایی انکارناپذیر از همسویی کوشش های رضاشاه پهلوی با دیدگاه های روشنفکرانی چون فروغی ، مصدق ، داور ، تقی زاده و ... ارائه می کند .
در زیر مقاله ی تیرداد بنکدار را بخوانید :
جنبش مشروطیت ایران نخستین کوشش، در تاریخ ایران بود که در جهت استقرار «حاکمیت ملی» و در تقابل با سلطان مداری و استبداد فردی به پیروزی رسید.
مشروطیت آغاز مرحله نوینی در تاریخ این مرزوبوم است که در پی آن مردمان، دیگر نه به عنوان «رعایای ایران» بلکه به عنوان «ملت ایران» در نظر گرفته شدند.(۱) رشد «آگاهی ملی» علت اصلی وقوع انقلاب مشروطیت بود و تلاش در جهت پیشبرد اهداف و منافع ملی در پس همین رشد «آگاهی ملی » قرار داشت. مشروطه خواهان نیک می دانستند که جهت دستیابی به این هدف می بایست که بیش از هر چیز با مهار حاکمیت سلطانی قاجار، شالوده ی «حاکمیت ملی» را در کشور بنا نهند. روشنفکران مشروطه خواه برای ایجاد «ایرانی نوین، نیرومند و پیشرفته» - به تعبیر آبراهامیان - سه وسیله را برگزیدند که عبارت بودند از «مشروطیت، دنیویت و ناسیونالیسم … که اولی قدرت ارتجاعی سلطنت را از بین می بَرَد، دومی نفوذ سنتی روحانیون را زایل می سازد و سومی چنگال های استثمارگر امپریالیست ها را قطع می کند.» (۲) کلیه ی عقاید و آرا و همچنین اعمال و کردارهای مشروطه خواهان در این جمع بندی آبراهامیان جای می گیرد. بر اساس همین مبنا می توان بررسی نمود که سال های حکومت رضاشاه پهلوی در تقابل یا تکامل جنبش مشروطیت قرار داشته است. اما در ابتدا باید خاطرنشان کرد که جنبش مشروطیت در بعد نظری در وهله ی اول تلاشی بود در جهت نوزایی و توسعه ی فرهنگی و اجتماعی ایران که پس از همراهی با رهیافتی سیاسی یعنی «مشروطیت» و همچنین رهیافت حقوقی «قانون خواهی» – که دارای مرزهای ظریفی با یکدیگر بودند- به تحقق پیوست. پس باید پس از بررسی مولفه های مورد اشاره ی آبراهامیان، دستاوردهای دوران رضاشاه در تحقق غایت و هدف نهایی مشروطه خواهان ، یعنی توسعه و نوسازی ایران ، را نیز بسنجیم .
1.مشروطیت
به اعتقاد ماکس وبر جامعه شناس شهیر آلمانی، دموکراسی نه یک هدف بلکه صرفاً یک وسیله جهت رسیدن به هدف است ؛ هدفی که وی آن را «تحقق نظم قانونی دولت عقلانی» می داند.(۳) این دیدگاه را بی تردید مشروطه خواهان ابتدای قرن بیستم در ایران نیز داشتند. زیرا همانگونه که اشاره شد ، غایت جنبش مشروطه، توسعه و ترقی ایران بود و آزادی خواهی و مشروطه خواهی نیز رهیافتی سیاسی بود که در راستای این هدف قرار گرفت . البته این به معنای نفی اندیشه ها و کردارهای آزادی خواهانه مشروطه خواهان و ماهیت دموکراتیک جنبش مشروطیت نیست؛ بلکه تأکید براین مسئله است که مشروطه خواهان در سال های اولیه جنبش، وسیله ی دستیابی به پیشرفت و استقلال را در دموکراسی مشروطه می یافتند . اما سیر بعدی وقایع و رویدادها که ناشی از عدم آمادگی جامعه برای صیانت از دموکراسی و نظام پارلمانی و نیز کارشکنی قدرت ضدانقلاب خارجی (روسیه ی تزاری) بود، به تدریج شیرازه ی امور را از هم پاشانده و کشور روی به سوی هرج و مرج و پریشانی نهاد. وقوع جنگ جهانی اول و نقض بی طرفی ایران از سوی دول متخاصم نیز این وضعیت را تشدید کرده و کشور را در ورطه ی آشوب و گردنکشی فرو برد. تا جایی که در اواخر دهه ی ۱۲۹۰ خ/ ۱۹۱۰ م حکومت مرکزی عملاً تنها بر تهران و اطراف آن حکم می راند و هر گوشه ی کشور در زیر سلطه ی یاغیان و تجزیه طلبان و خان های محلی قرار گرفته بود. در چنین اوضاع و احوالی بود که بسیاری از نخبگان و روشنفکران ایرانی به لزوم ایجاد حکومتی متمرکز، نیرومند و کارآمد پی برده بودند. به ویژه که در پی این نابسامانی ها انگلستان در پی عملی کردن قرارداد ۱۹۱۹م/۱۲۹۸خ بود. در این شرایط دورنمایی جز استقرار یک حکومت مقتدر در کشور نمی توانست وجود داشته باشد و این ایده ای بود که اغلب سیاستمداران و حتی مدرس که بعداً مخالف استبداد رضاخانی شد، بدان باور داشته و درصدد بودند که با توسل به اسلحه و انجام کودتای مسلحانه آرامش و امنیت و استقلال کشور را باز یابند.(۴) بنابراین مخالفت های بعدی فردی مانند مدرس با رضاخان سردار سپه را باید معلول عاملی غیر از مخالفت با استبداد دانست. حتی سیدحسن تقی زاده نیز که از مشروطه خواهان و آزادی خواهان بنام بود و در سال های اولیه حکومت سردار سپه از مخالفان جدی او به شمار می رفت، پس از چندی با مشاهده ی دستاوردهای حکومت رضاشاه به جرگه ی هواداران او پیوست. علاوه بر تقی زاده دیگر کسی که در میان مخالفان سردار سپه مخالفتش مخالفتی مبتنی بر بغض یا رقابت شخصی نبود، دکتر محمد مصدق است که از منظری قانونی و مشروطه خواهی به مخالفت با او برخاست. چنان که در مخالفت با پادشاهی او ضمن برشمردن خدمات رضاخان سردار سپه خواهان باقی ماندن او در مقام نخست وزیری بود تا بر اساس قانون اساسی ملت ایران بتواند از مواهب حکومت وی بهره مند گردد. مصدق با مشروطه خواهان خوشنامی همچون مشیرالدوله، موتمن الملک، یحیی دولت آبادی و نظایر اینها در ارتباط بود که این طیف دارای برنامه های سکولار، اصلاح طلبانه و نوگرا بودند و از بیخ و بن با جریان تحت رهبری مدرس که مبتنی بر محافظه کاری سنتی و ارتباط تنگاتنگ اجتماعی و مالی با روحانیان سرشناس و احمدشاه و ولیعهدش قرار داشتند ، تفاوت داشت. (۵) به همین دلیل بود که جریان نوگرا در عین مخالفت، از دشمنی و عناد ورزیدن آنچنانی با رژیم رضاشاه اجتناب نمود. اما در شرایط آن روز جامعه ی ایران تعارض شدیدی میان دموکراسی و نهادهای بوروکراتیک نوپا پدید آمده بود. این وضعیتی است که وبر از آن به عنوان ژرف ترین انگیزه برای ایجاد تنش در نظم اجتماعی مدرن- که در ایران هنوز در مرحله ی زایش قرار داشت - یاد می کند. زیرا رشد مفاهیم انتزاعی قانونی که برای اجرای شیوه های عمل دموکراتیک ضروری است، مستلزم ایجاد شکل جدیدی از انحصار شدید- یعنی گسترش کنترل مقامات بوروکراتیک- بود و این دقیقاً مسئله ای بود که ایجاد یک بوروکراسی کارآمد و اقتدارگرا در ایران را الزامی می کرد. علاوه براین باید براین امر تاکید نمود که ماهیت دموکراتیک تنها یکی از خصلت های دولت آرمانی مشروطه خواهان بود و این دولت می بایست علاوه بر این واجد ویژگی هایی چون دیوان سالاری کارآمد، تمرکزگرایی و انسجام دهنده ی هویت ملی می بود که دولت های مشروطه هیچ یک نتوانستند چنین نقشی را ایفا نمایند ، اما دولت سردار سپه و بعدها دولت های رضاشاهی در این امور توفیق نسبی یافتند. همچنین پادشاهی رضا شاه به هیچ روی با نظام سلطانی قجر قابل قیاس نیست. حکومت رضاشاه چه در سال های نخست وزیری او (۰۴-۱۳۰۲خ/ ۲۵-۱۹۲۳م) و چه در دوره ی اول پادشاهی اش (۱۲-۱۳۰۴خ/ ۳۳-۱۹۲۵م) یک دیکتاتوری « بناپارتیستی » به سبک ایرانی بود .
به این جهت ایرانی که رضاشاه مانند «لویی بناپارت» - آنچنان که مارکس با تمسخر از او به عنوان از خارج بازگشته یاد می کند- نبود . او فردی بود که از بطن تحولات اجتماعی سر برآورده و در پیروزی خود نه متکی بر سابقه ی خانوادگی بلکه شخصیت لایق و خودساخته اش بود و به همین جهت تداعی کننده ی مرد مقتدر ایرانی به شمار می رود ؛ یعنی شخصیتی که بنابر سنت ایرانی (پس از اسلام) به عنوان فرمانروا می بایست که مسلط بر اشرافیت باشد نه برگزیده ی آن. (۷) اما رضاشاه هم مانند لویی بناپارت - که به تعبیر فریدریش انگلس قدرت سیاسی بورژواها را برای حفظ موقعیت آنها و نیز حمایت کارگران را جهت حمایت از آنان در برابر سرمایه داران کسب نمود (۸) - در پی توافق ضمنی میان گروه های منزلتی اجتماعی (۹) شهری در تقابل با گروه های ماقبل مدرنی مانند عشایر و زیاده خواهی های قدرت های بیگانه به قدرت رسید. «دیکتاتوری بناپارتیستی» نظامی است که در پی یک توافق رسمی یا غیررسمی عمومی برای صیانت و پاسداری از منافع کل یا بخشی از جامعه به قدرت می رسد و به همین جهت مبتنی بر نوعی خواست و اراده عمومی و الزاماً دارای ویژگی غیرآریستوکراتیک است. زیرا مبنای آن بر نوعی توافق فراطبقاتی است. به همین دلیل حکومت رضاشاه با نظام سلطانی قجری که متکی بر یک اشرافیت بسته قبیله ای – دیوانی بود، متفاوت است. این اساس نوین و بی سابقه حکومت پهلوی دقیقاً از پیامدهای جریان مشروطیت بود. در سال های دوره ی دوم پادشاهی رضاشاه (۲۰-۱۳۱۲خ/۴۱-۱۹۳۳م) که با حذف برخی از نخبگان مانند تیمورتاش، داور و فروغی همراه بود حکومت رضاشاه ویژگی های دوره ی اول را از دست داد و به یک سلطنت استبدادی (و نه مطلقه) مبدل شد. زیرا هنوز ظواهر قانونی سیاستگذاری (مجلس شورای ملی و هیئت وزیران) حداقل به طور ظاهری حفظ شده و هرگز با تعطیلی این نهادها بازگشتی به دوران ماقبل مشروطیت صورت نپذیرفت تا شکل نظام سیاسی مشروطه برای دورانی که زمینه های اجتماعی آن مهیا گردد، حفظ شود. به ویژه آنکه در این دوران برای نخستین بار یک نظام حقوقی عرفی و دربرگیرنده ی حقوق مدنی غیرمذهبی به کوشش علی اکبر داور در کشور شکل گرفته بود.
۲. دنیا گرایی :
دنیاگرایی یا سکولاریزه (عرفی) شدن امور از اهداف اساسی مشروطه خواهان بود که در سال های استقرار نظام مشروطه به علت ساختار به شدت محافظه کار جامعه ایران عهد قجر هرگز عمومیت نیافت. در این سال ها علی رغم اقدامات صورت گرفته توسط مشروطه خواهان رادیکال در زمینه های مختلف اجتماعی، عوامل بازدارنده ی موجود در جامعه عملاً مانع تحقق یا گسترش اصول سکولار در جامعه ی ایران گردیده بودند. اما اراده گرایی شخصی رضاشاه توانست نخبگانی مانند فروغی و داور و تیمورتاش حکمت و تقی زاده و … را که پیش از آن از ابزارهای تأثیرگذار جهت پیشبرد برنامه های خود محروم بودند ، موفق به اجرای سیاست هایشان نماید که در این مورد تمایلات صادقانه رضاشاه برای نوسازی کشور نقش مستقیمی ایفا کرد. روند دنیوی شدن امور در همه ی ابعاد حقوقی، آموزشی، اجتماعی و توسعه در این دوران به جریان افتاد. در این راستا، همانطور که گفته شد، در دوران رضاشاه دادگستری عرفی و نوین ایران شکل گرفت و به این ترتیب نظام قضایی سکولار در تکمیل «دولت» و «مجلس شورای ملی» سکولار شکل گرفت. در بعد آموزشی نیز با سکولاریزه شدن سریعی در این دوره مواجهیم . در این دوران مکتب خانه های سنتی که از علوم نوین هیچ چیز به کودکان نمی آموختند به تدریج رنگ باخته و در عوض گسترش مدارس جدید و توجه جدی به امر آموزش ابتدایی در این مدارس، ایجاد زمینه برای آموزش و تحصیل دختران، اعزام متداوم دانشجو به خارج از کشور و تأسیس دانشگاه تهران همگی از مواردی بودند که نظام آموزشی دنیوی و نوینی را به طور ریشه دار در ایران شکل دادند. این نظام آموزشی با مذهب زدایی از امر آموزش و تثبیت موقعیت زبان پارسی به عنوان تنها زبان آموزشی کشور، به تعبیر رودی ماتی تداوم بخش سیاست های متجددانه، تمرکزگرایانه و ناسیونالیستی رضاشاه بود. (۱۰) در بعد اجتماعی نیز رضاشاه با اقداماتی از قبیل تغییر لباس و کشف حجاب به شکل دهی رفتار سکولار در جامعه پرداخت ؛ هر چند که در این بعد چنان راه افراط را در پیش گرفت که اعمال وی را در بعد اجتماعی نمی توان اقداماتی سکولار در نظر داشت و باید آن را بیشتر یک اقتدارگرایی ضدسنتی دانست. اما به هر حال تلاشی بود در جهت دنیوی و امروزی نمودن ظاهر جامعه ی ایرانی . اما در بعد توسعه نیز شالوده ی توسعه ی صنعتی و زیربنایی و خدماتی کشور در دوران او ریخته شد . در کل می توان گفت که رضاشاه در تحقق بخشیدن به این آرمان مشروطیت (دنیا گرایی) به مراتب بیش از مشروطه خواهان به این آرمان واقعیت بخشید، زیرا تنها اقتدار رضاشاهی بود که می توانست بر موانع محافظه کارانه و باز دارنده جامعه آن روز ایران، فائق آید.
۳. ناسیونالیسم :
دوران حکومت رضاشاه پهلوی را باید بحق دوران تحقق بسیاری از آرمان های ناسیونالیستی مشروطه خواهان ایران دانست. سیاست های راهبردی رضاشاه جملگی در راستای افزایش قدرت ملی و ارتقای جایگاه ایران در نظام بین الملل بود. رضاشاه با عینیت بخشیدن به بسیاری از ذهنیات مشروطه خواهان، زمینه ساز ایجاد شرایط مساعد برای تکوین روند ملت سازی در ایران شد. به این ترتیب که رضاشاه با انجام اقدامات موثر و سازنده ای چون ایجاد و تقویت ارتش نوین و عشیره زدایی از نیروهای نظامی، بازوی اجرایی اهداف ملی کشور را در سطح داخلی شکل داد. کشور ایران تقریباً از قرن ششم هجری قمری (یعنی زمان سقوط خاندان آل بویه به دست ترکان سلجوقی) عرصه ی تاخت و تاز عشایر و قبایل متعدد (و اغلب ترک نژاد) گردیده بود. طی این مدت علاوه بر غلبه تدریجی شیوه ی تولید عشایری بر سایر وجوه تولید، رفته رفته - به ویژه از دوران قاجاریه - تسلط بلامنازع رهبران ایلات که از جنگاوران حرفه ای قبیله ای برخوردار بودند، بر جوامع شهری و روستایی شدت یافته بود. هر چند که اصلاحات «شاه عباس بزرگ» در قرن هفدهم میلادی مهاری بر ترک تازی جنگاوران عشایری در ایران زد، (۱۱) اما پس از سقوط شاهنشاهی صفوی و در پی آشوب های ناشی از آن، دوباره وضع به روال سابق بازگشت و در دوره ی قاجاریه نیز که برای نخستین بار سران عشایر علاوه بر کسب مناصب لشگری و محلی، به مناصب سیاسی نیز دست یافتند، تشدید گردیده بود. در چنین وضعیتی نیروهای رزمی و دفاعی ایران به علت ساختار غیرحرفه ای و غیرملی خود دارای انگیزه ای میهنی برای دفاع از کشور نبودند و تنها تعلقات ایلی و نظایر آن انگیزه های رزمی را در میان آنان شکل داده بود و در چنین وضعیتی امنیت ملی ایران همواره مورد تهدید قدرت های خارجی و گردنکشان داخلی بود. بیگانگان نیز با استفاده از این وضعیت دست به ایجاد نیروهای نظامی اختصاصی در کشور زده بودند. مشروطه خواهان با آگاهی از این موضوع، درصدد ایجاد ارتش نوین و حرفه ای برای ایران برآمدند (آرزویی که عباس میرزا ولیعهد نیز در اوایل قرن نوزدهم با ناکامی دنبال کرده بود) اما سرانجام تنها رضاخان سردار سپه در ابتدای دهه ی ۱۳۰۰خ/ ۱۹۲۰م موفق به عملی نمودن این رویای دیرینه ی میهن دوستان ایرانی گردید. به این ترتیب و با رنگ باختن عنصر عشیره ای- ترکی در نیروهای نظامی ایران، راه برای تکوین روند ملت سازی با ارتشی ملی و فرا قومی و نیز انحلال نیروهای نظامی موازی بیگانه (پلیس جنوب و فوج قزاق و گاردهای سفارتخانه های اروپایی) هموار گردید.
با این همه در دهه های اخیر، تاریخ نگاری سیاست باز، در داخل و خارج ایران، با طرح و ارائه اتهاماتی بی اساس درصدد بوده است تا رضاشاه پهلوی را- با اشاره به کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹- عامل بیگانه و در نتیجه عنصری ضدملی قلمداد کنند. اما امروز با فروکش کردن کینه ها و تنگ نظری های تاریخی در گذر زمان و وقوع رخدادهایی که بسیاری را از غفلت و تکرار کلیشه های بی محتوای شبه تاریخی بدور ساخت، مسلم گردیده که رضاخان در سال ۱۲۹۹ به هیچ روی عامل اجرای سیاست انگلستان و هیچ قدرت بیگانه ی دیگری نبود. «نیکی کدی» ، ایران شناس معتبر آمریکایی در این باره می گوید: « اسنادی که اکنون در دسترس است نشان می دهد که انگلیسیها بر طراحی کودتا یا آنچه که رهبران [کودتا] می بایست پس از به قدرت رسیدن انجام می دادند، نظارت نداشته اند… اعمال نمایندگان [محلی] انگلیس مشوق کودتا بود، بدون آنکه وزارت خارجه انگلستان در آن دخالتی داشته باشد… انگلیسیهای محلی نیز که [در حمایت از کودتا] دخالت داشتند، سناریوی کودتایی را که عملاً اتفاق افتاد، طراحی نکرده بودند.»(۱۲) کدی همچنان تأکید می کند که رضاخان به هیچ روی آلت دست انگلیسیها نبوده اما سیدضیاء احتمالاً دارای روابطی با آنها بوده است که به این ترتیب باید سیدضیاء عوام فریب را عامل اجرای مقاصد انگلیسیها دانست که بر موج قیام قزاقها سوار گشته بود و به همین دلیل رضاخان از کسانی بود که در سرنگونی کابینه سیاه او در ماههای آینده کوشش فراوان نمود. «جان فوران» استاد علوم سیاسی در دانشگاه کالیفرنیا در این باره می نویسد :
«ضیاء از وزیر جنگ خود خواست افسران انگلیسی را در فرماندهی ارتش باقی گذارد اما رضاخان از قبول این دستور سرپیچی و با همدستی شاه و دولتمردان محافظه کار توقیف شده ترتیب برکناری و تبعید سید ضیاء را در ماه مه۱۹۲۱ (خرداد ۱۳۰۰) فراهم کرد؛ (۱۳) اقدامات بعدی رضاخان ،چه در دوران نخست وزیری و چه در دوران پادشاهی ، همگی موید تمایلات و سیاستهای ضدانگلیسی اوست. رضاشاه با سرکوب شیخ خزعل مزدور انگلستان و هوادار بعدی احمدشاه در خوزستان، تلاش برای اعاده ی حاکمیت ایران بر جزایر ایرانی خلیج فارس، اتخاذ سیاست نیروی سوم که در دهه ی ۱۳۰۰خ/۱۹۲۰م معطوف به جلب ایالات متحده آمریکا و پس از مشاهده بی علاقگی این کشور (در پی توطئه های انگلستان و به ویژه واقعه ی قتل ماژور ایمبری آمریکایی در سقاخانه ی شیخ هادی تهران) در اواخر همان دهه و در زمان جمهوری وایمار روی به سوی آلمان نهاد ( و این پیش از به قدرت رسیدن نازی ها در آلمان بود.) بارها و بارها در مقابل منافع و سیاست های بریتانیا در ایران موضع گرفت. علاوه براین ها اقدام جسورانه و تحسین برانگیز رضاشاه و هیئت حاکمه آن روز ایران در تدوین قوانین مدنی و کیفری عرفی دیگر هیچ بهانه ای را برای تداوم حق قضاوت کنسولی (کاپیتولاسیون) در ایران باقی نمی گذارد و دولت ایران با اقداماتی پیگیرانه در سال ۱۳۰۶خ/۱۹۲۷م سرانجام این امتیاز حقارت بار را از همه بیگانگان سلب نمود. (۱۴) بنابراین در سیاست های خارجی رضاخان پیرو مشی ناسیونالیستی بود. در مورد کودتای سوم اسفند باید گفت که در یک برهه زمانی منافع میهن دوستان ایرانی (همانند دوران جنبش مشروطه) در تعارض با منافع انگلستان قرار نداشت. به این ترتیب که وزارت امور خارجه انگلستان در آن مقطع پس از ناکامی در تحقق بخشیدن به قرارداد ۱۹۱۹، به علت گرفتاری های مربوط به پایان جنگ جهانی اول و تقسیم غنائم در کنفرانس صلح پاریس (۱۹۲۰م/۱۲۹۹خ) هنوز موفق به تنظیم راهبردی در مورد ایران نگردیده و تنها امیدواری هایی به شخص نصرت الدوله فیروز برای انجام کودتای احتمالی توسط او داشت. اما کودتای اسفند ۱۲۹۹ که بدون تأیید و اطلاع سیاستمداران لندن صورت گرفته بود برای آنها این امکان را فراهم می ساخت که در وضعیت بحرانی آن روز قوای خود را از ایران تخلیه و در هزینه های نظامی شان صرفه جویی نمایند.
به این ترتیب بود که از جانب انگلیسی ها مخالفتی با کودتا نشده و حتی مورد تأیید آنان (پس از اجرا) واقع شد و این امر منجر به بروز یک سؤتفاهم تاریخی در اذهان برخی از ایرانیان (به ویژه در سال های بعد) گردید.
اما شاید تنها نکته ی مبهم در زمینه ی روابط ایران و انگلستان در دوران رضاشاه قرارداد نفت ۱۹۳۳ باشد. شکی نیست که این قرارداد به هیچ روی دارای شرایط مساعد و مناسب برای دولت و ملت ایران نبوده و از نقاط ضعف فراوانی برخوردار بود. اما باید این را نیز در نظر گرفت که این قرارداد در نسبت با قرارداد دارسی گامی به پیش بود و دارای شرایط مثبت و سازنده ای نیز بود. مثلاً بر اساس همین قرارداد شرکت نفت ایران و انگلستان مکلف به آموزش و اعزام دانشجویان ایرانی برای تربیت کارشناسان نفتی و کاهش تصاعدی کارشناسان خارجی گردیده بود و این خود آغازی بود برای کسب توانایی ایرانیان در زمینه کنترل ذخایر نفتی خود در آینده. قرارداد دارسی برای ایران به مثابه هیچ بود اما قرارداد ۱۹۳۳ دست کم حداقل هایی را برای ایران تأمین نمود، هرچند که شاید رضاشاه و دیپلماسی ایران در این زمینه می توانستند امتیازات بیشتر و بهتری کسب کنند، اما نباید فراموش نمود که در آن شرایط سال های میانی دو جنگ که هنوز پدیده ی استعمار در عرف بین المللی دارای جایگاه مورد پذیرش بود و همین سبب می شد که دولت انگلستان از قرارداد دارسی با لجاجت تمام دفاع کند و نیز جایگاه بالاتر انگلستان از ایران در نظام بین المللی و خطر جدی مصادره ی دارایی های خارجی ایران توسط انگلستان و از همه مهمتر فراهم نبودن هیچ زیرساختی جهت کشف، تولید و استخراج نفت در داخل کشور، قدرت مانور چندانی برای رضاشاه و دولت ایران باقی نمی گذاشت (۱۵) به هر حال رضاشاه پهلوی در زمینه ی تحقق بخشیدن به آرمان های ناسیونالیستی مشروطه خواهان در دو بعد داخلی و خارجی کارنامه ی موفق و قابل دفاعی دارد .
دوران حکومت رضاشاه پهلوی را باید بحق دوران تحقق بسیاری از آرمان های ناسیونالیستی مشروطه خواهان ایران دانست. سیاست های راهبردی رضاشاه جملگی در راستای افزایش قدرت ملی و ارتقای جایگاه ایران در نظام بین الملل بود. رضاشاه با عینیت بخشیدن به بسیاری از ذهنیات مشروطه خواهان، زمینه ساز ایجاد شرایط مساعد برای تکوین روند ملت سازی در ایران شد. به این ترتیب که رضاشاه با انجام اقدامات موثر و سازنده ای چون ایجاد و تقویت ارتش نوین و عشیره زدایی از نیروهای نظامی، بازوی اجرایی اهداف ملی کشور را در سطح داخلی شکل داد .

ارزیابی :
همانطور که گفته شد، هدف نهایی مشروطه خواهان ایرانی توسعه و نوسازی ایران بود. آرمانی که با عباس میرزا و قائم مقام فراهانی آغاز و با امیرکبیر، سپهسالار و میرزا ملکم خان و دیگران تداوم یافت و با جنبش مشروطیت راه خود را به تدریج بازیافت و در دوران رضاشاه پهلوی به تحقق رسید. در دوران رضاشاه تمامی شاخص های اجتماعی، آموزشی، اقتصادی، ارتباطی، نظامی و صنعتی رشد قابل توجه و مورد قبولی داشت. (۱۶)
همچنین در همین دوران گروه های جدید اجتماعی که لازمه ی ایجاد یک جامعه ی مدرن بودند یعنی طبقات متوسط جدید و کارگر صنعتی گسترش یافته و به قول آبراهامیان از یک قشر به یک طبقه مبدل شدند.(۱۷) این دستاوردها جملگی اهدافی بودند که رهبران و نظریه پردازان جنبش مشروطه دنبال می کردند و پس از ناکامی ایرانیان در دست یابی به این خواسته های از راه دموکراسی در اثر فراهم نبودن زیرساخت های مناسب در جامعه، اغلب سیاسیون ایرانی به لزوم ایجاد حکومت تمرکزگرای مقتدر پی بردند .
بنابر دلایل گفته شده ظهور رضاشاه پهلوی به هیچ روی مبنی بر شکست مشروطیت نبود بلکه مرحله ای تکاملی بود که جامعه را برای بهره برداری از مواهب این جنبش در سال های آینده آماده می نمود. در واقع باید گفت که مشروطیت با رضاشاه به تکامل رسید و عمل گرایی وی منجر به تحقق یافتن و عملی شدن بسیاری از ایده های مشروطه خواهان گردید. شکست مشروطیت نه در دوران رضاشاه، بلکه در وقایع سال های ۱۳۳۲ و ۱۳۵۷ رقم خورد .

پی نوشت ها:
۱- ن.ک: آفاری، ژانت؛ انقلاب مشروطه ایران؛ ترجمه رضا رضایی؛ تهران؛ چاپ اول بهار ۱۳۷۹، ص۸۲ .
۲- آبراهامیان، یرواند؛ ایران بین دو انقلاب: از مشروطه تا انقلاب اسلامی؛ مترجمان کاظم فیروزمند، حسن شمس آوری و محسن مدیرشانه چی؛ تهران: نشر مرکز، چاپ سوم ۱۳۷۹،ص۵۷
۳- گیدنز، آنتونی؛ سیاست و جامعه شناسی و نظریه اجتماعی؛ ترجمه منوچهر صبوری؛ تهران: نشرنی، چاپ سوم ۱۳۸۴، ص ۶۵و۶۳
۴- ورجاوند، پرویز؛ سیمای تاریخ و فرهنگ قزوین؛ تهران: نشرنی، چاپ اول۱۳۷۷، ص۶۵۵.
۵- ن.ک : کرونین، استفانی (گردآوری)؛ رضاشاه و شکل گیری ایران نوین؛ ترجمه ی مرتضی ثاقب فر؛ فصل چهارم: مدرس، جمهوری خواهی و به قدرت رسیدن رضاخان سردار سپه؛ وانسا مارتین؛ تهران: انتشارات جامی؛ چاپ اول۱۳۸۳،ص ۱۰۸-۱۰۶
۶- گیدنز، آنتونی؛ همان؛ ص۳۵
۷- ن.ک: همایون کاتوزیان، محمدعلی؛ استبداد، دموکراسی و نهضت ملی؛ تهران: نشر مرکز، چاپ سوم۱۳۸۰، ص ۷-۱۹
۸- مقدمه فردریش انگلس بر چاپ آلمانی ۱۸۹۱: مارکس،کارل؛ جنگ داخلی در فرانسه ۱۸۷۱؛ ترجمه باقرپرهام؛ تهران: نشر مرکز، چاپ اول۱۳۸۰، ص۲۹
۹- مفهومی که وبر در تقابل با طبقات اجتماعی مارکس ارائه می کند؛ ن.ک: گیدنز، آنتونی؛ همان، ص۸۲
۱۰- ن. ک: کرونین، استفانی؛ همان؛ فصل هفتم: آموزش و پرورش در دوران رضاشاه؛ رودی ماتی؛ ص ۲۱۴-۱۸۵
۱۱- در مورد اصلاحات شاه عباس ن ک: مقاله نگارنده در ایران مهر؛ شماره ۹و۱۰؛ ماهیت دولت صفویان چه بود؟؛‌ص۷۹
۱۲- کدی، نیکی. آر؛ ایران در دوران قاجار و برآمدن رضاخان؛ ترجمه مهدی حقیقت خواه ؛ تهران: انتشارات ققنوس، چاپ اول ۱۳۸۱،ص ۱۳۹-۱۳۵
۱۳-فوران، جان؛ مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی؛ ترجمه احمد تدین؛ تهران: انتشارات رسانه، چاپ چهارم ۱۳۸۲، ص۳۰۳
۱۴- در این باره ن ک: کرونین، استفانی؛ همان؛ فصل پنجم: الغای قرارداد کاپیتولاسیون توسط رضاشاه؛ مایکل زیرنسکی
۱۵- ن ک: ذوقی، ایرج؛ مسائل سیاسی اقتصادی نفت ایران؛ تهران: انتشارات پاژنگ، چاپ دوم پاییز۱۳۷۲، ص ۱۵۰-۱۲۱
۱۶- ن ک: آبراهامیان، یرواند؛ همان؛ ص ۱۳۶-۱۳۲
۱۷- همان؛ ص۱۳۳